«به یاد همراهترین یار، دلسوزترین همسر و عزیزترین کس زندگیم»
تو خودت بهتر میدانی که چند سالیست اندیشهها و آرمانهایم یا بهتربگویم دلنوشتههایم به نجوای بین خودم و خدایم در نهایت خودت تبدیل شدهاند. گاهی این نوشتهها در بین اوراق پریشان جان به در برده از حمل و نقلها و جا به جایهای مکرر گم شدهاند و گاهی هم، چون میلی به انتشار آنها نیست به زبالهدان تاریخ پیوستهاند.
اکنون حتی این هوای بس ناجوانمردانهی سرد زمستانی هم نتوانست جلوی غلیان درونی جوششهای دل دردمند و داغدیدهام را بگیرد و سرریز آنها تبدیل به نوشتهی نارس زیر شدهاند.
گرچه از این تب و تاب و حال و هوای که برای برنامهریزی مراسمها، کلاسهای درسی، فعالیتهای اجتماعی ـ فرهنگی، مطالعههای خسته کننده، پشت رایانهنشستنها تا نیمههای شب، گوش دادن به اخبار و تفسیرهای متفاوت و خواندن روزنامه و مجلات گوناگون و نوشتههای پریشان و خام، خبری نیست یا بهتر بگویم رمقی نمانده است.
به راستی نیستی که ببینی چقدر آرام و ساکت و مثل آهوی رمیده از مردم شدهام. تو نیستی که ببینی مثل بچهای که عزیزترین وسیلهی دوست داشتنی زندگیش را از دست داده و گوشهی اتاق، دور از چشم و پدر مادرش کز کرده است، به لاک خود خزیدهام. مثل بچهای شدهام که تازه زبان باز کرده و دنیای از ناگفتهها با خود دارد و میخواهد همه را یکجا برای عزیزترین کسش بازگو کند.
یار مهربانم! نمیدانم از دنیای شیرین و سرشار از آرمانهای و آرزوهای آغاز زندگیمان بگویم یا (از روزهای تلخ و غمانگیز و روبه پایان و متزلزل کاخ آرزوهایم بنویسم) از آن روزهای زیبایی تابستانی که در خانهی قدیمی و ارثی که زندگی مملو از مهر و عطوفت را با دنیای از مشکلات شروع کردیم.
مردی مادر مرده پس از چند سال نامزدی و انتظار، به وصال نو عروس مورد نظرش رسیده است. تازه عروسی که با دنیای از سؤالات بیجواب در دوران نامزدی، با شوقی سرشار از امید با آشپزیهای ساده و بیآلایشش و تزئینات و تغییردادن مکرر دکور ساده منزلش میخواهد در قلب مرد نازک نارنجیاش نفوذ کند. راستی چه زیباست دیدن منظرهی خرید تکههای لوازم خانگی، زن و شوهر تازه ازداواج کرده که چقدر با نذر و نیاز و ولع خاص آنها را میچینند. چه شیرین است شنیدن آرزوهای بچهدارشدن و بحث و گفتگوهای داغ برای تربیت فرزندی که هنوز پا به عرصه وجود نگذاشته است. چه دیدنی است مراسم جشن تولد اولین فرزند دلبندی که سالها منتظرش بودند.
از آن دنیای شیرین و آکنده از خاطرهای رنگانگ آنقدر لذت میبرم و غرق در افکارم که هرگز دوست ندارم به ماورای آن سفر کنم. اما مثل اینکه دلبخواهی نیست و دنیای واقعیت چقدر نترس، رک و پوستکنده است که با آدمی هیچ تعارفی ندارد. در یک چشم به همزدن از عرش به فرشت میآورد و با یک جنبشی بهار و زمستانت را به هم میدوزد.
چهقدر تلخ و دردناک است نوشتن از روزی که با دادن تنها یک برگ سونوگرافی و سیتیاسکن (C.T.Scan) باغ زندگیم برگریزان و کاخ آرزوهایم لرزان شد.
اگر لطف و عطوفت خداوند رحیم و لبخندهای زورکی تو و دلسوزیهای دوستان جانیام نبود در همان اوایل جا خالی زده بودم ولی این پشتوانههای بیدریغ قوتی قلبی شد و گزش درد را به جوشش عشق تبدیل نمود. امیدوارانه و با انگیزهی پاداش اخروی، به کمک همدیگر خود را برای روبه رو شدن با دنیای که پر از مجهولات بود و اصلاً سرانجامش برای هیچکدام از ما مشخص نبود آماده کردیم. به هم قول دادیم که تا آخرین نفسهایمان مثل همیشه بلکه بیشتر پشت سرهم بایستیم و یکدیگر را تنها نگذاریم. روزهای اول هر دوی ما چشمان به لطف خدا و همچنین آزمایشها و داروها و دکترهای گوناگون دوخته شده بود.
سر زدن به مطبها، بیمارستانها، و شهرهای مختلف و به اصطلاح تک از لحاظ امکانات پزشکی امان از نفسهای بیرمق تو گرفته بود و آنها را به سرفههای شدید و خسخسهای شبانه تبدیل نموده بود. بغض دیدن منظرهی آب شدن وجود نازنینت هر شب مثل ماری بر سینهام چنبره میزد و گلویم را هر از گاهی میگزید. ژست مردانه و مقاومت به اصطلاح مردن بودن هرگز جلودار ریزش اشکهای سیلآسای که دور از چشم تو میریختم نبودند و دیگر شرم حضوری در کار نمانده بود.
دنبال دکترها در راهروی بیمارستان و هرجایی که ممکن بود دویدن و دعوا و جرو بحث با دکترها، منشیها و پرستارهای بیعاطفه و بیمسؤولیت به کار روزمرهی من تبدیل شده بود. سؤالهای معصومانهی تو که هر روز میپرسیدی که امروز جواب دکتر، آزمایشها و... چه بود و تحویل دادن جوابهای امیدوارانهی زورکی از طرف من براستی مثل کوه در حال فرسایشم کرده بود. آب شدن گلولههای برف وجود تو گلولههای داغ و آتشین را بر دل و درون من مینهاد. میگویند: پدر پشت انسان، مادر قلب، فرزند جگر، خواهر نور چشمان و برادر قوت بازوهاست. من میگویم همسر مهربان و فداکار تمام وجود انسان است که با از دست دادنش اخلال در کار تمامی این اعضای پیکر بشری رخ میدهد.
عزیزترینم! اکنون تنها اشک چشمانم جوهر خودکار نوشتنم شده که گاهی آن روان میگرداند و گاهی هم از حرکت باز پس میگیرد. تو رفتی و گرچه به ظاهر از شاخ آرزوهای دنیوی گل عیشی نچیدی و در امیال فروکوفته باقی ماندند. اما مسرور باش و شادمان که زشتهای این جهان پتیاره و دیدن وقاحتهای تعدادی از مردم دون را پشت سر نهادی.
خوشا به حالت که به جهانی پا نهادی که «نه در اوج آسمان آن عقابی دل شکر یابی و نه اندر قعر بحر او را نهنگی جانستان بینی». تو به باغ عشق رو نهادی که در آن همهی احوال دلت را میبینی و به لقای محبوب حقیقی و ابدیت رسیدی. اما من ماندم در دنیایی که بالهایم توان پرواز در آسمان رفیعش را از دست دادهاند پاهایم یارای شنا در دریای وسیعش را ندارند و تنها امیدم پس از لطف رب کریم به دو کبوتر کوچولوی که تو برایم به یادگار گذاشتی که با بال و پر و نوک نورسشان میخواهند بالهای زخمی بابای تیر خوردهشان را ترمیم نمایند. راستی چقدر سخت است شنیدن این تکیهی کلام همیشگی آنها هنگام خواب (بابا شهو باش و ... شهو باش) که نفر دوم آن حذف شده است.
محبوب دلم! اینها را برایت تعریف کردم به منزله ناامیدی و دل بریدن از همه جا و رمیدن از همه کس من نگیر، بلکه اینها صرفاً درد دلی بودند با تو. به کرم حضرت دوست که هرچه هست از اوست و به شکر وجود ذیجود که قلب تپندهی همهی دوستیهاست و به محبّت او که بندگان را به خطاب کرامت با هزاران لطافت مینوازد و به سوی خود مینماید و میخواند اطمینان داشته باش که گرچه یاد تو عیش و مهر تو سور است گرچه تو انسانیت را تفسیر و در صحیفهی دلم، وفاداری و از خود گذشتگی رقم زدهاید. گرچه تو یادی و یادگاری، اما پیشه و اندیشهی انسان مؤمن این است که «لاتقنطوا من رحمة الله» از رحمت خداوند ناامید نمیشود و من به این رحمت باور قلبی دارم. چه میشود کرد سیر زندگی به خواست ما از حرکت باز پس نمیایستد و تا شقایق هست زندگی باید کرد.
نازنینم! من امیدوارم که تو سعادتمند دنیا و آخرتی و فرمانروایی اقلیم عشق ما را به عزّ وصال خود میرساند.
نظرات
حامد بهرامی - مریوان
20 دی 1391 - 01:36إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ ) (فصلت30) هرچند دیر شنیدم اما از افسوس و نارحتیم نکاست، از همراهی و همدلیم نسبت بە شما نکاست. درد را کە لمس می کنی، اندوهی بر آسمانت می نشنید و چون خدا را می خوانی بارانی را بە قلب می خوانی کە هر اندوهی را جلای روح می سازد، با سختی ها، معاشرت نمودی و با سجدەها انس گرفتی و این از شیرینی های امتحان الهی است، بهشت خدا گواری آن خواهر مهاجر و باران رحمت خدا بر قلب پر از آتش فراق تو تسکین باد. استقامت، راهت و شکر خدا، آرامش بخش شبان و روزانت باد
کریم عبدالله پور
20 دی 1391 - 03:10خداوند منان به شما برادر بزرگوار صبر جزیل و به همسر مرحومتان بهشت برین را عنایت بفرماید
امید صبوری
20 دی 1391 - 04:45کاک عثمان خوشه ویس برای بار دیگر از ته دلم به شما تسلیت میگم،برادر عزیزم ، الگو دینمان و همه وجودمان رسول الله هم دچار چنین مصیبتی شدند،ومشیت الهی بر این تعلق گرفـته کـه بهار فرحناک زندگی را خـزانـی ماتمزده بـه انتظار بنشیند و این ، بارزترین تفسیر فلسفـه آفـرینش درفـراخـنای بـی کران هـستی و یـگانه راز جـاودانگی اوسـت..بی شک اجر شما در صبرتان با الله است وان شاءالله در یوم الحساب به دیدار هم شاد شوید...آمین
خالد ابراهیم پور از سردشت
20 دی 1391 - 05:16برادر بزرگوا امید است که خدای بزرگوار خود پاداش این فراق را بدهد وعزیز ازدست رفته ات در بهترین جای بهشت سکنا گزیند
یعقوب
20 دی 1391 - 06:16هر که مقربتر جام بلا بیشترش دهند- از خداوند وهاب می خواهم که در این مصیبت به شما صبر دهند.
سردشت -کمال آذری
20 دی 1391 - 09:09سلام کاک عثمان عزیز؛انشاءالله خداوندتبارک وتعالی به شما دوست عزیز ویاروفادارمرحومه مغفوره ، کبری خانم ،اجرجزیل وصبرجمیل عنایت فرمایند وخواهرعزیزمان راباپیامبران،صدیقین،شهداء وصالحین (دوست دارانش)محشورگرداند. این فراقنامه هم درسی برای ما (زنان ومردان)باشدتادراین دنیای فانی وبی بقادرکنارهم ،برای هم ، یارهم وغمخوارهمدیگرباشیم تاکه ناگه زیکدیگرنمانیم ودرآن سرای ماندگارازدوست دارانمان جدا نمانیم ؛وبه دیدارمعشوقمان شاد شادبمانیم.
سردشت -کمال و هما
20 دی 1391 - 09:22انالله واناالیه راجعون . الابذکرالله تطمئن القلوب .لاییأس من روح الله الاالقوم الکافرون .با ئیمه ش ئه گه ر گول نین بو باغی ژین - درکیش نه بین بو گولزاری ژین .
یاسر
21 دی 1391 - 06:12دلم گرفت، خیلی ناراحت شدم، برادر بزرگوار کام عثمان از خدا بهشت را برای آن مرحومه تمنا دارم ، امیدوارم ملاقات بعدیتان بر سر نهرهای بهشت در کنار هم باشد.
لقمان معروفی از سردشت
21 دی 1391 - 10:15امیدوارم خداوندکبری خانم مرحومه که انسانی شایسته وواراسته بودغرق لطف ورحمتش نماییدوبه شما کاک عثمان گیان صبروشکیبای عطا فرمایدومیدیاومتین را برای ماو شما نکاه دارد.
parosh
21 دی 1391 - 03:38برادر ایمانی، آنانکه در این دنیای پتیاره (به قول خودتان) آزموده رفتند بی شک مورد رحمت الله متعال میشوند. برای عاقبت بخیری و خوشبختی تمام خواهران ایمانی و جهادیمان هم در این دنیا و هم در دنیای باقی دعا میکنیم.
احمد سنندج
21 دی 1391 - 07:58انا لله و انا الیه راجعون: با عرض سلام خدمت شمابرادر عزیزوبزرگوار امیدوارم خداوند متعال ویلند مرتبه به شماصبر عطا کند چون واقعا" ازدست دادن همسر خوب ودیندار سخت است امافرد مومن تمامی مصائب رابرای رضای خداوند منان تحمل میکندواین تحمل رابا جان ودل به سرانجام مقصود که همانا رسیدن به رضای باری تعالی است میرساند.امیدوارم آن رفتار هائی راکه این خواهرایمانی انجام داداند مایه خیر وسربلندیشان نزد خدای رحمان ورحیم شودوبرای هسربزرگوارشان مایه تلاش وزحمت بیستر وادامه دهنده راه همسرشان............وبرای ماهم نمونه ای از ایمانداری احترام بین همسر و..............باشد.انشااللاه
مهدی عبدالهی بانه
21 دی 1391 - 08:50کاک عثمان جیان سلام خوای گه و ره له قران پیروز دا له سوره ق دفرمیت وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ ﴿٣١﴾ هَـٰذَا مَا تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ ﴿٣٢﴾ مَّنْ خَشِيَ الرَّحْمَـٰنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُّنِيبٍ ﴿٣٣﴾ ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ ۖ ذَٰلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ ﴿٣٤﴾ لَهُم مَّا يَشَاءُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ ﴿٣٥ انشاالله له بهشت برین پیکه وه شاد ابن
خواهر و بردرانت از جماعت دعوت و اصلاح ارومیه
21 دی 1391 - 01:41انا لله و انا الیه راجعون با شنیدن خبر در گذشت همسر مرحومتان متأثر شدیم ، از خداوند منان برای آن مرحومه علو در جات و رضایت الهی استدعامندیم و برای شما برادر گرامی و صبر جمیل و اجر جزیل خواهانیم . روابط عمومی شهرستان ارومیه
محمدجهانگیری
21 دی 1391 - 08:07برادرعزیز،خداوندبه شماصبرعنایت فرماید.هیچوقت اون روزهای اول که خواهر مرحومه دربیمارستان آریابستری بودند وخودش هم هنوزازنوع بیماریش خبرنداشت فراموش نمیکنیم، ایشان امیدوار مرخصی نهایی بودند ولی تومیدانستی که مراحل درمان طولانیست ووقتی که ازاتاق بیمار بیرون اومدیم ناله های دردمندانه ی شماتمامی ملاقات کنندگان راتحت تاثیرقرارداد.....روحش شاد
رئوف آذري
22 دی 1391 - 02:04زخم دلت كلك خيال انگيزم را به تراوش واداشت برادر عزيزم كاك عثمان عزيز؛خيزش قلم تان بر لوح تارنماي اصلاح وب،برگ زريني از عشق واقعي اي را آفريد كه متأسفانه در دنياي امروز كم تر نشاني از آن به ويژه در دنياي مجازي شاهديم و دنياي واقعي هم دست كمي از آن ندارد.چه بسيارند كساني كه براين تارنما،تور شكارشان را مي آرايند تا بيالايند قلب هاي پرازعشق وشور وشعف و احساس را.چه فراوانند آنهايي كه پهنه ي پرنعمت موج سوم تافلري را به ميدان تاخت وتازهاي ارزش هاي اخلاقي بدل نموده اند.چه زيادند آناني كه از فرصت هاي پيش روي امروزي ها،تهديدهايي براي نسل فرداي ما مي آفرينندوچه بي محابا اسب چموش خود را مي تازند تا ببازند هر آن چه بزرگان دين و عرفان در بساط لطف و بزرگي شان تقديم مان نموده بودند.چه برگ هاي زريني در دنياي عشق و محبت كه با كيمياگري هاي ناشي كيمياگران امروزي،بسان خاكستري درآمدند كه جز خاطره اي از عشق ديروزي، چيزي براي امروزي ها يادگار ندارند.امروز از عشق فقط نام و نشاني بدلي به يادگار مانده است كه نه در دنياي مجازي بلكه در دنياي واقعي زندگي من و تو،چه گل هايي كه پرپر نمي كنند.؟؟!! آيا همين ديروز نبود كه از هندوستان رسانه ها از پرپرشدن گلي،با دستان نامرد عشق امروزي ها خبر دادند؟؟؟!!!خاطرت هست كه چندي پيش،خبر نيست شدن گلي ديگر از باغ زندگي مان به جهت اين كه سوسوي عشقي دروغين زير پوست شيطان صفتي رميده بود، نقل ونقل و ورد زبان دفترنشينان مدارس شده بود؟؟!!يادت هست كه دروغين عشقي ؟!!سبب شد پارينه سالي، دختركي معصوم و بي گناه را با دستان عزيزترين كسانش به كام بحري بكشاند.حواسمان هست كه اين دنياي به ظاهرمجازي پرنعمت،چه بر سر دنياي واقعي واقعي مان مي آورد؟؟!! آيا متوجه هستيم يا مي خواهيم متوجه شويم كه دختركان باغ زندگي ما امروزحتي براي رفتن به مدرسه ها و دانشگاه ها نيز بايد زير لواي امنيت نيروهاي نظامي و انتظامي (البته اگر بتوانند يا بخواهند امنيتي براي شان به ارمغان آورند{البته نشايد منكر خدمات آن بزرگواراني شد كه مؤمنانه و متعهدانه تكاليف خويش را ادا مي كنند})قرار گيرندتا از گزندعشقي دروغين،در امان بمانند؟؟!!! آيا من و ماي نوعي كك مان مي گزد اگر بفهميم در همين ديوار بغلي خانه مان،دختركي معصوم مجبور است به خاطر عشقي دروغين تاب بياورد تا تاب زندگي اش از تاب خوردن نايستد؟!آيا هست كسي كه احساس كند، احساس آن شيرزني را كه بيني شكسته اش را بادستان نامردعاشقي دروغين،زير لواي چادرحيايش پنهان مي دارد تا نسل فرداي حاصل از اين عشق دروغين،غرورشان لگدمال نشود؟؟!! آيا هست چشمان حساسي كه ببيند آن چشمان بي حيايي كه هر روز و شبي در خيابان هاي ديارمان و درصندوقچه ي جادويي ماهواره ها،حيا و عفت عشق را به تاراج مي برند؟؟!! و از ديدني ها خود شرمش گيردو غيرتش عود كند؟! آيا دراين آشفته بازار عشق هست كسي و مسئولي كه درك كند آن مادران وپدران ديروزي را كه به جهت پاسداشت عشق واقعي شان،دست هاي پينه بسته و پاهاي خسته شان را به هم مي دوزند تا عشق فرتوت شان را با ناني كه ازبازارچه روزانه يا هفتگي ماست و ميوه و گياه فروشي نصيب مي دارند،سرپا نگه دارند؟؟؟؟!!!! و آيا هستند كساني كه رگي از غيرت اين مادران و پدران ديروزي را به ارث برده باشد و اين گونه پاسدار عشق واقعي باشد و دروغين عشقي او را به ورطه ي نابودي نكشاند؟؟! دوست من،نامردي هاي روزگارمان به جايي رسيده است كه گاه هم چون دكتر دکتر علی شریعتی با خود زمزمه بايد كرد: "خدايا کفر نميگويم، پريشانم،چه ميخواهي تو از جانم؟! مرا بي آنکه خود خواهم اسير زندگي کردي خداوندا! اگر روزي ز عرش خود به زير آيي لباس فقر پوشي غرورت را براي تکه ناني به زير پاي نامردان بياندازي و شب آهسته و خسته تهي دست و زبان بسته به سوي خانه باز آيي زمين و آسمان را کفر ميگويي نميگويي؟! خداوندا! اگر در روز گرما خيز تابستان تنت بر سايهي ديوار بگشايي لبت بر کاسهي مسي قير اندود بگذاري و قدري آن طرفتر عمارتهاي مرمرين بيني و اعصابت براي سکهاي اينسو و آنسو در روان باشد زمين و آسمان را کفر ميگويي نميگويي؟! خداوندا! اگر روزي بشر گردي ز حال بندگانت با خبر گردي پشيمان ميشوي از قصه خلقت از اين بودن، از اين بدعت خداوندا تو مسئولي خداوندا تو ميداني که انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است، چه رنجي ميکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است".... هرچند وقتي به انتها مي رسي،با شريعتي، خجالت مي كشي از خودت كه همه ي نفص هاي انساني ات را به خدا شكايت مي بري و نمي پرسي مسئوليتت را و به ياد نمي آوري كرامتي را كه بخشيده است به تو وعشقي كه چشانده است به كام انساني تو !!! ولي اما آيا هست آن دلي كه براي عشق واقعي بتپد و واقعيت آن را در اين روزگار نامرد فرياد بزند و هم چون مشيري فرياد برآورد: آهاي مردمان عشق را نفروشيد در اين گذرگاه بگذار خود را گم كنم در عشق بگذار از ره بگذرم با دوست، با دوست ای همه مردم، در اين جهان به چه كاريد؟ عمر گرانمايه را چگونه گذرانيد؟ هر چه به عالم بود اگر به كف آريد هيچ نداريد اگر كه عشق نداريد وای شما دل به عشق اگر نسپاريد گر به ثريا رسيد هيچ نيرزيد عشق بورزيد دوست بداريد ! دوست من،اما تو امروز با تراوش كلكت يادآور شدي كه:عشقي هست كه درامروزما نيز جاري است وبا واقعيت مانيز سرسازگاري دارد.تو ثابت كردي ؛"کاغذ سفید را هر چقدر هم که زیبا و تمیز باشد کسی قاب نمیگیرد، برای ماندگاری در اذهان باید حرفی برای گفتن داشت".تو دل نوشته ات پراز اين حرف هايي است كه ارزش گفتنش را داردوچه ارزشي كه براي امروز جامعه ي مجازي و واقعي من و تو و ما كيمياست...وصفحه تارنماي دل نوشته ي تو رابايد قاب گرفت چون زنگي را اينجور خواندي: "زندگي قشنگه وقتي تو دلا غصه نباشه زندگي قشنگه وقتي آشيونه ها نپاشه زندگي قشنگه وقتي آدما صميمي باشه زندگي قشنگه وقتي روياها حقيقي باشه زندگي قشنگه وقتي گلي پژمرده نباشه زندگي قشنگه وقتي دلي افسرده نباشه" تو با اين دل نوشته ات غصه اي كه در سرزمين دلت جوانه زده،با رؤياي تخيل گونه ات البته در بسترآشيانه به ظاهر پاشيده وروح افسرده ات ،وبه لطف صميمت هم خون قلبت به گلي بدل كردي،كه محبت را به كاشانه ي جماعت دعوت و اصلاحي هاي هم مسلكي ات پاشيدي،محبتي كه گاه در لباس شياداني با همين عنوان به ظاهرپوشانده نيز به يغما برده شده بود و تو اعاده اش كردي،وآن را مفهوم واقعي خود بخشيدي و حروف به هم بافته ي كلماتت و نوشتارت اينگونه استفهامي از محبت را با خود آوردكه؛ محبت دستي است دستي است که مي نوازد دستي که مي پرورد دستي که مي بخشد دستي که مي آرايد خانه دلها را دستي که مي سازد شيشه صلح و صفا را دستي مي کند ريشه دشمني ها را دستي که پايان مي دهد جنگها و وحشي گريها را در پايان ضمن پوزش از اطاله كلام وتشكر از اين يادآوري بامعنايت از مفاهيم عشق و محبت،بدان دوست خوبم ؛"اگر از پايان گرفتن غم هايت نا اميد شده اي به خاطر بياور که ...زيباترين صبحي را که تا به حال تجربه کرده اي، مديون صبرت در برابر سياه ترين شبي هستي که هيچ دليلي براي تمام شدن نمي ديد"... وبه ياد آور،آن هنگام را كه عشقت تو را مي خواند و مي گفت: تو کیستی که من اینگونه،بی تو بی تابم؟ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم تو چیستی،که من از موج هر تبسم تو بسان قایق سرگشته روی گردابم!" تبسم كن كه لبخندت دريايي است كه قايق محبت را براي سرگشتگي عشقت خواهد ساخت وبدان كه ما دوستانت هستيم تا اين عشق پاك تو را پاسدار باشيم و به دنياي واقعي و حتي مجازي ،هم چون تو هديه كنيم و فرياد زنيم هركوي و برزني راكه؛ "زندگی گرمی دل های به هم پیوسته ست تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز عطر جان پرور عشق گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز دانه را باید از نو کاشت آب وخورشید و نسیمش را از مایه ی جان خرج می باید کرد رنج می باید برد دوست می باید داشت" .... دوستي هامان ديروزي و عشق ورزيدن مان باستاني وهم مسلكي مان دراشاعه عشق واقعي پاينده باد. روح آن سفركرده،قرين لطف و رحمت واسعه ي حق،صبربازماندگان ايوبي و عشق يزدان مهمان هميشگي سفره ي زندگي كاشانه تان باد... برادرت رئوف آذري
برادرانتان از استان گیلان
22 دی 1391 - 07:48برادر عزیز، کاک عثمان عباسی، تسلیت ما را هم در غمِ جانسوزِ فقدانِ هم بال زندگی تان، پذیرا باشید. از صمیم جان؛ در ازای این ضایعه ی جان خراش، اجر و مزد فراوان الهی را برایتان آرزو می کنیم. مطمئنیم که " صبر جمیل " وصف این روزهای شماست. می دانیم که خود خوب می دانید که این سرای نه محلِ آسایش، بل جایگاه آزمایش است. [ لنبلوکم أیکم احسن عملا] و یکی از موارد مهم ابتلا، ابتلا در زمینه ی " انفس" است. [ ... و نقص من الأموال و الأنفس و الثمرات...] اما آنچه در این مجال دلگرمی می دهد، بشارت مسرت بخش خداوند به صابران است ( و بشر الصابرین) گر چه دیر دریافتیم و با تأخیر؛ اما بسیار از ازین اتفاق متأثر شدیم. کاش می توانستیم قدری از بارِ اندوه شما را بکاهیم. نگاشته ی پرمهر و پر سوز شما هم متألممان کرد. و در عین حال بیانگر درون لطیف و رقیق شما ست. چه خوب است که محبت و ومودتی که خداوند از آن به عنوان یکی از آبات خوش نام برده، در این نگاشته ابراز شده است. این خودابرازی را ارج می نهیم و تحسین تان می کنیم. برای خواهرمان رحمت های فراگیر و واسع خداوند را طلب می کنیم. برادرتان بهزاد قطبی و دیگر هم مسیران و برادران ایمانی تان در تالش.
سروش
22 دی 1391 - 09:30برادر بزرگوار کاک عثمان نمیدانم چرا با خواندن درد دل های تو اینجوری بغض گلویم را میفشارد وبی اختیار اشک از چشمانم سرازیر میشود نمیدانم چرا ؟ فقط همین را خواستارم که روح پرواز کرده خواهر گرامیمان قرین رحمت ایزد پروردگار باد وصبر جزیل را هم به شما و دو تا گل نو شکفته ی زندگیتون عطا فرماید .
عبدالغفور گردهانی
23 دی 1391 - 07:20برا در ارجمندم ..این دردنامه را خواندم و گریستم.قلب من به قلب تو و سایر برادران ایمانی ام وصل است.درد و رنج شما ما را هم می گزد.نمی دانم چقدر باید خداوند را سپاس گزاریم که همدم هر یک از ما هنوز زنده است.در کنار ماهستند و ما قدرشان را نمی دانیم . ما دردها و رنجهای عالم را بر سرشان آوار می کنیم.می ایستند و اشک های ما را می ریزند.می مانند و در عین حال روز به روز آب می شوند.عزیز من..رنج های تو رنج ما هم هست اما بازی کنان به بگر دست تقدیر را جز صبر می تواند آرام کند.همه چیز را نوشته است و ما بی خبر و شادمانه همچون کودکانبازیش می گیریم.ما غافلیم و او در کمین،ما مشغول برنامه ریزی و او در حال اجرای قدر الهی.به ناگاه برنامه ی ما را به هم می ریزد.همچون سیلی بنیان کن می گذرد و همه ما را به صبر و تحمل فرا می خوانند اما چه کسی از درد ما خبر دارد.به طبیعت شغلم خبر مرگ بسیاری را به خانواده هایشان داده ام و اشک های بسیاری دیده ام و شاید عادی از کنارشان گذشته ام.اما مگر می شود در غم دوستان ایمانی که زنجیره ای از محبت به پروردگار آنها را تا سرحدات حب خدا و رسول می رساند اندوهگین نشد.اشکها می ریزد و قلوب جریحه دار می شود و مگر می شود که نالان نباشد اما خداوند باقی است و حی لایموت همیشه جاوید است.برای تو خیر است و برای همسر گرانقدرتان مهمانی حضرت دوست و چه باک از این فرخندگی که همه چیز در خیر است.این لحظات را خداوند با پیراهنی از جنس نسیان در گذر زمان تخفیف می دهد تو برخواهی خواست همانگونه که امروز هم ایستاده ای.مرا در اندوه خویش همراه بدانید.
شعله خاموش
24 دی 1391 - 07:20برادر ايماني كاك عثمان گرامي/روح بلند مادرم من نيز بعد از شش ماه جدال سخت با بيماري لاعلاج و جانسوز نهم ديماه سال جاري به سوي خالق جان آفرين هستي بخش پر كشيد و ما را شديدا داغدار نمود ولي ما بايد دلخوش باشيم كه:{هركه در اين بزم مقربتر است/جام بلا بيشترش مي دهند}و بدانيم كه بالاترين مقام در مقابل تقدير الهي همان تسليم و رضاست.ما بايد ياد بگيريم از دلبستگي هايمون دل بكنيم چه آنكه{آن چه را که نپايد دلبستگی را نشايد}عمق فاجعه ات را صميمانه درك مي كنم و اين عشق راستين را مي ستايم و از ايزد منان خاضعانه خواهانم كه شمارا اجر صبري كه بشارت داده ارزاني دارد/التماس دعا
صلاح الدین.عباسی/مهاباد
24 دی 1391 - 08:34و لنبلونکم......... برای زۆر بهرێز کاک عوسمان: من و خێزانم دو جار شینگێرهکهتمان به گریانهوه خویندهوه، برام بیر کردنهوه له دوچار بوون بهو کارهساته وهک کابوس وایه چ بگا بهوهی له بهخهبهریدا بهسهرمان بێت.برام بهر لهههمو شت من و خێزانم پر بهدل سهرهخۆشیت لێدهکهین، له خودای به بهزهیی دهپارێینهوه به بهههشتی بهرینی شاد بکا، مندالهکانت بۆ سلامهت کا. دوایهش نازانم بۆ هیچ کهس منی ئاگادار نهکردۆتهوه تا هاتبامه خزمهتتان، داوای لێبوردن دهکهم. شهریکی پهژارهتین. ......بشرالصابرین الذین......
عباس عباسی -گنبدکاوس
25 دی 1391 - 06:05کاک عثمان گرامی سلام علیکم اگرچه شماراندیده ونمیشناسم ولی ازخواندن فراغ نامه تان اشک درچشمان حلقه بست ومتاثرشدم برای آن عزیزسفرکرده مغفرت الهی وبرای شماصبروبردباری ازدرگاه احدیت خواستارم.
عزیز صادقی
25 دی 1391 - 03:40سلام و احمت خدا بر شما برادر و دوست ارجمندم کاک عثمان گیان اگر چه بنده به موقع خدمت نرسیدم تا بتوانم عرض تسلیت بگویم ولی از اینجا با تمام وجودم از خداوند لطیف و رحیم برای شما تسلیت و صبر همراه با شکر و اجر را خواهانم و از خداوند غفار می خواهم همسرتان را مورد رحمت و مغفرت خودش قرار بدهد. و از شما بخاطر این نوشته زیبا و ارزشمندتان تشکر می کنم باشد که همه ما قدرهمسران و همسنگران خود را بدانیم و بکوشیم زندگی مومنانه و مجاهدانه در کنار همدیگر داشته باشیم تا انشاالله خداوند همه ما را بر سر سفره رحمت و مهربانیش جمع گرداند. دوست گرامیم بازهم تسلیت عرض می نمایم خداوند صبرجزیل عطا فرماید با تشکر
رضوی
26 دی 1391 - 03:46پروردگارا: تـو چقدر عطـوف و مهرباني، نعمتهاي خويش را كريمانه مـي بخشـي و حكيمـانه باز ميستاني و در اين ميان ما را مي آزمايي كه شاكريم و صبور يـا بـي تحمل و كفور و در حين آزمـايش نيـز خـودت از سر لطف مـدد مـيكنـي و شكيبايي ميدهي برادر ایمانی خبر درگذشت همسر گرامیتان باعث تاثر و تاسف گردید لذا بدینوسیله ابراز همدردی نموده و از خداوند منان برای شما صبر و اجر مسئلت داریم. خانوادهای رضوی- جان فداه از تربت جام مریم و مینو رضوی از تربت جام
خراسانی
26 دی 1391 - 05:22بسم الله الرحمن الرحیم «« وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ»» کاک عثمان عزیز برادران و خواهران ایمانی تان در شهرهای خراسان را در این مصیبت وارده با خود سهیم بدانید. اهل ایمان وقتی به دیار باقی می شتابند و به دیدار محبوبشان که قربش آرزوی همه ی خداجویان است روانه می شوند با شور و اشتیاقی خاص رهسپار اند. بخشش و مغفرت خواهر ایمانی مان و صبر جمیل برای بازماندگان آرزوی ماست. خدایش بیامرزد و بازماندگانش را نیز عزت دو جهان نصیب فرماید.
عرفان زمردی
27 دی 1391 - 08:44برادر ارجمندم فراقنامه ات ابتدا غم سنگینی بر دلم نشاند گر چه نه شما و نه مرحوم را حتی یک بار هم ندیده ام اما به شدت گریستم نه یک بار بلکه چند بار...اما بعد از آن که اشک چشمان آتش درون را خاموش و دل را خنک کرد برخود بالیدم که همچون همراهان وفاداری داریم که چون سید و سالار مهرورزان و مهربانان یار روزهای زندگی را بعد از کوچ همیشگی هم از خاطر نمی برند، گر چه همچنان وفادار می مانند اما امیدوار از زندگی و سرزندگی می گویند آری تا شقایق هست زندگی باید کرد.آشیانه ی خود و کبوترهایت پایدار و رسیدن به مقصد و مقصود نهایی سفر کرده مومن گوارایش باد.انا لله و انا الیه راجعون
سامان ستوده
26 دی 1391 - 09:37کاک عثمان سلام از خبره دردناکی که چند مدت پیش واستون افتاد خیلی ناراحتو پریشانم منم به نوبت خودم که یه زمانی معلمم بودی تسلیت عرض میکنم انشالا غم اخر خود وخانوادی گرامیتان باشه واز خدا می خوام در تمام اوقات زندگیت موفقو سر بلند باشی
عرفان
28 دی 1391 - 06:05انا لله و انا الیه راجعون سلام علیکم کاک عثمان تسلیت این برادر کوچک خود را پذیرا باشید امیدوارم خدواند رحیم خواهر گرامیمان را در بهشت برین خود قرار بدهد وصبر جمیل از ایزد منان برای شما برادر عزیزم و دوتا دلبند عزیت خواستارم -برادرت عرفان
بدوننام
24 بهمن 1391 - 06:51زیبا بود .اما به نظر می رسد احساسات درونی را به نمایش گذاشتن در سایت جماعت مناسب نیست.امیدوارم خداوند خستگی های کاک عثمان را ان شاالله بزداید و کبری خانم هم را در رحمت خود قرین نماید .
بدوننام
31 مرداد 1392 - 08:34هرچندشاید دیرباشد اما ماهم به نوبه خودمان درگذشت همسرتان را تسلیت عرض میکنیم وامیدوایم درزیر سایه عرش الهی دربهشت برین خدا همدیگرراملاقات کنید. بندگان باایمان خدا هرگاه دچار مشکلی شوند می گویند: إنّالله وإنّاإلیه رَاجِعون خدوند شمارا توفیق دهد.